۳۱ مرداد ۰۲ ، ۲۰:۳۱
امشب بعد از سال ها، شام غریبان شرکت کردیم.
یک هییتی بود نزدیک های خونمون...
من اعتقادی به شمع روشن کردن و حاجت گرفتن ندارم.
آخرهای مراسم که همه روشن کردن و خاموش کردن و فلان ؛
زنعمو گفت آرزو کن و شمع روشن کن. گفتم نمیخوام
باز گفت میگم شمع روشن کن و آرزو کن ... گفتم نیاز نیست نمیخواد بابا!
باز اصرار کرد گفتم باشه کبریتو بده... درواقع هیچ آرزویی نداشتم و فقط
میخواستم دست از سرم برداره.
هم اینکه هیچ آرزویی نداشتم و دیگه اینکه به شمع روشن کردن اعتقاد ندارم
چه ملت دلشون خوشه ها!