866 ام
جمعه, ۲۶ دی ۱۳۹۹، ۰۵:۵۷ ب.ظ
صدای اذان می آید
از صبح که چشم گشوده ام یادت در ذهنم مانع میشود
یک مانع بزرگ برای انجام کاری که میدانم تو دوستش نداری
اما وجودش آزارم میدهد.
آنقدر که اکنون مرا مستاصل گذاشته
سعی میکنم بوی خوش چای دارچین مشامم را پر کند
آنقدر پر که فراموش کنم
چای دارچین را هورت میکشم
میخواهم تمام بغض را قورت دهم
شاید هم تمام او را
#ش
۹۹/۱۰/۲۶