هزار و نهصد و شصت و یک
خانمه شوهرش حدود یک میلیون تومن آذوقه خریداری کرده
برده به خیریه اهدا کرده
اومده خونه برای خانمش گفته.
خانمه داد و هوار که چرا انقدر خریدی
باید پول کمتری هزینه میکردی. مگه تو چقدر درامد داری که این مبلغ رفتی کمک کردی
خواهرت راست میگه تو صلاحیت نداری کارت دستت باشه. همه کارت ها رو ازت
میگیرم. پول نقد کم میدم تو جیبت بزاری و...
خانمه حسابی جوش آورده بود. آقا هم مغموم و شکست خورده و ساکت!
انگار آقا هم پشیمون شده بود.
یک بنده خدایی گفت عیب نداره برکتش به زندگیتون میاد.
کار خیره دیگه. دستتون درد نکنه یک خانواده رو خوشحال کردین.
به خانمه هم گفت بسه حرص نخور. دیگه داده رفته.. تموم کن بحث رو.
گذشت و خانمه امروز افطار دعوت میشه خیریه.
میره میبینه کلی وانت پر از مواد غذایی و پر از جهیزیه
اونجا چندتا بچه ایتام رو میبینه که پدر و مادر ندارن.
یا بچه های یتیم رو میبینه که سرطان دارن و... اوضاعی بوده ظاهرا
اینجور که تعریف کرد گفت همونجا از حرف هایی که به شوهرم زدم
خیلی پشیمونم. همونجا انگار کارت شخصی خودش رو در میاره و از
کارت خوان هایی که اونجا گذاشتن استفاده میکنه و با دست خودش این بار
به حساب خیریه مبلغی کمک میکنه.
میدونی پول دادن خیلی سخته
میگن وقتی برای صدقه دستت رو تو جیبت میزاری؛ شیطان خودش رو
هزار تیکه میکنه تا تو رو منصرف کنه.
پس وقتی تو دست تو جیبت میکنی و پول میدی کار خیلی بزرگی کردی
مبلغ مهم نیست... نفس کمک کردنه که اهمیت داره.
چه داستان عجیبی بود ...
به نظرم این روزها کمک کردن هم از نظر فشار مالی سخت شده و هم از طرفی که نمیتونی اعتماد کنی به فردی که نیازمنده، ای کاش کسی نیازمند نبود و نشه و مراکزی داشته باشیم برای احیای زندگی و ساختن مسیر بهتر برای کسب درآمد و موفقیت در زندگی، وگرنه هر ماه به یک نیازمند کمک مالی خالی کنین اون فرد فقط نیازمندتر میشه.