کتاب بادبادک باز رو بالاخره تموم کردم
کتابی فوق العاده زیبا و جذابی بود و روایت شیرین
و جذابی داشت. پیشنهاد میکنم حتما اگر نخوندید بخونیدش
انقدر برام شیرین و دلنشین بود که دلم میخواد یک بار دیگه هم بخونمش.
#کتاب_بادبادک باز
میدونی؟
دیشب شب بدی بود
ترسیده بودم .. نمیدونم از چی ... نمیدونم از کی!
فقط ترسیده بودم
ترس همه وجودم رو گرفته بود
و من باز تنها بودم
خواب به چشمانم نیامد تا دم صبح
تا اون لحظه ای که تو چشمانت رو باز میکنی و کورمال
دست دراز میکنی و قلبت رو لمس میکنی
همان لحظه ، من ترسیده بودم.
سلام :)
حالتون چطوره ؟
1 - بعد از چند روز اومدم به وبلاگم یه سر بزنم ... با کلی ستاره روشن روبه رو شدم که نشون میده
وبلاگ هایی که دنبال میکنم هنوز فعال هستن و من چند روزه نخوندمشون
چندتایی رو باز کردم و جسته گریخته خوندم الباقی رو حسش نبود بخونم لذا باز نکردم و همچنان با
ستاره ای روشن در بالای پنل مدیریت وبلاگم رخ افشانی میکنند.. خخخ! بله !
2 - مریم جانه دلم چند روز دیگه به دنیا میاد
3 - دفاعیه هم با تمام مکافات و اتفاقات تلخش تموم شد خداروشکر
4 - یه کم نفس بکشیم
هنوز بیدارم
خوابم نبرد
منتظرم
و یک انتظار میتونه یک نفر رو بیدار نگه داره
پیام دادم به پیمان
گفتم من هنوز منتظرم
با تعجب پرسید واقعا؟ یعنی تا الان بیدار موندی؟
گفتم اره چون منتظر خبرت بودم.
نمیدونم سه روزه داره کوه میکنه که هنوز تمومش نکرده آیا؟!
یا شایدم یه کار دیگه دست گرفته. فکر میکنم گزینه دو درسته
گفت بگیر بخواب وگرنه فردا سرگیجه میگیریا! چقدر عجولی!
راستش این کلمه عجول تو این شرایط برام خنده دار اومد.
دیگه مگه فرصتی مونده ؟ از من لاک پشتی تر هم مگه هست!
هی میخوام بگم خدا!
بعد یادم میوفته و میگم یادته چی بهش گفتی؟ یادته گفتی
دیگه دوستت ندارم؟ یادته گفتی ...
بزار نگم... بزار بین خودمون دوتا بمونه
+ فکر نکنم کسی از این پست چیزی سر در بیاره
ببخشید دیگه لطفا :)
خب یه کم حرف بزنیم همینجورکی ببینیم چی بود و چی شد
بلند بلند فکر کنیم
یا شایدم فکرامون رو بنویسیم
دو شب پیش بیش از حد عصبانی بودم از موضوعی
از سواستفاده کردن دیگران و از اینکه دیگران فکر میکنن لطفی که در حقشون میکنی وظیفه اس
و خب به طبع وقتی حالت بده باقی شکست ها و دیگر مسائل ناخشنود همه با هم در یک ردیف
کنار هم چیده میشن و از جلوی چشمات عبور میکنن.
بی نهایت از دست خدا عصبانی بودم ... از اون بالاسری که راس همه اس
یه صحبت های خیلی بدی زده شد.
و خدا نگذاشت یک روز بگذره
صبح گذاشت تو کاسه ام . و گفت بیا اینم اون چیزی که میخواستی . چرا صبر نداری و صبرت کمه
اینو بگیر و دهنت رو ببند دیگه . گفت خجالت کشیدی حالا ؟
سلام
همسایه چرا حذف کردین وبلاگتون رو؟ کجایین؟ حالتون خوبه؟
خانواده خوبن؟ چیزی شده؟