:) غرغرهای یک کودک

الهی و ربی من لی غیرک

:) غرغرهای یک کودک

الهی و ربی من لی غیرک

بایگانی

318 ام

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ق.ظ

خب یه کم حرف بزنیم همینجورکی ببینیم چی بود و چی شد

بلند بلند فکر کنیم

یا شایدم فکرامون رو بنویسیم

دو شب پیش بیش از حد عصبانی بودم از موضوعی

از سواستفاده کردن دیگران و از اینکه دیگران فکر میکنن لطفی که در حقشون میکنی وظیفه اس

و خب به طبع وقتی حالت بده باقی شکست ها و دیگر مسائل ناخشنود همه با هم در یک ردیف

کنار هم چیده میشن و از جلوی چشمات عبور میکنن.

بی نهایت از دست خدا عصبانی بودم ... از اون بالاسری که راس همه اس

یه صحبت های خیلی بدی زده شد.

و خدا نگذاشت یک روز بگذره

صبح گذاشت تو کاسه ام . و گفت بیا اینم اون چیزی که میخواستی . چرا صبر نداری و صبرت کمه

اینو بگیر و دهنت رو ببند دیگه . گفت خجالت کشیدی حالا ؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۱۱
...

نظرات  (۲)

(((((((:
پاسخ:
^_^
قشنگ خانم ، کامنتات رو بستی که :)
باز شد ماه جانم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">