318 ام
يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ق.ظ
خب یه کم حرف بزنیم همینجورکی ببینیم چی بود و چی شد
بلند بلند فکر کنیم
یا شایدم فکرامون رو بنویسیم
دو شب پیش بیش از حد عصبانی بودم از موضوعی
از سواستفاده کردن دیگران و از اینکه دیگران فکر میکنن لطفی که در حقشون میکنی وظیفه اس
و خب به طبع وقتی حالت بده باقی شکست ها و دیگر مسائل ناخشنود همه با هم در یک ردیف
کنار هم چیده میشن و از جلوی چشمات عبور میکنن.
بی نهایت از دست خدا عصبانی بودم ... از اون بالاسری که راس همه اس
یه صحبت های خیلی بدی زده شد.
و خدا نگذاشت یک روز بگذره
صبح گذاشت تو کاسه ام . و گفت بیا اینم اون چیزی که میخواستی . چرا صبر نداری و صبرت کمه
اینو بگیر و دهنت رو ببند دیگه . گفت خجالت کشیدی حالا ؟
۹۷/۰۶/۱۱