:) غرغرهای یک کودک

الهی و ربی من لی غیرک

:) غرغرهای یک کودک

الهی و ربی من لی غیرک

بایگانی

۳۳۰ ام

پنجشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۳:۱۸ ب.ظ

چقدر امروز دلم گرفته

دلم میخواد با یکی حرف بزنم

نمیدونم چرا زندگی من اینجوریه.چقدر خستم

از همه چی ...

الان که شروع کردم به نوشتن اشکام سرازیر شد

من که گریه نمیخواستم

شایدحتی بغض هم نداشتم.. شایدم داشتم و حواسم بهش نبود

دیشب پیمان خیلی باهام حرف زد.از هر ۵تا جمله ای که میگفت 

یکیش دوستت دارم بود. میفهمیدم از قلبش بیرون میاد

ولی به دلم نمینشست

نمیتونستم بپذیرمش و قبول کنم

آخرش باز همون حرفی که اول زده بودم رو چندباره گفتم. نه!

بهش گفتم آرامشم رو بهم زدی و البته خیلی حرفای دیگه که 

اون گفت و من گفتم. چقدر تلاش کرد نظرمو عوض کنه. اما ... بیخیال

ای کاش میشد چشمام رو میبستم وقتی باز میکردم همه چیز یه طور بهتری بود.

خیلی خستم...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۱۲
...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">